کتاب مقدس، سَفَرِ مقدّس، سرزمین مقدّس


نویسنده: فؤاد شعبان
مترجم: یاسر فرحزادی



 

توصیفات زائران آمریکایی از سرزمین موعود، بر اساسِ روایات کتاب مقدّس

در این نوشتار می توانید تعدادی از عوامل برجسته در نحوه ی بیان سفر از سوی آمریکایی ها را مشاهده فرمایید که به ویژه در بافت سفر به مشرق زمین بروز می کنند. از دیدگاه مسافران، این سفر، زیارتی بود به سرزمین موعود، به کنعان خاکی، و عبور از برهوت مخوف شرط لازمه ی این زیارت بود. روزگار دور کاملی زده بود. زائران در ابتدا از پهنه ی اقیانوس اطلس در جست و جوی سرزمین موعود به غرب سفر می کردند. فرزندان آن ها حالا در سفر رو به شرق بودند؛ از فواصلی دیگر می گذشتند تا به سرزمین موعود برسند. «در تمام راه ها او را یاد کنید و او شما را هدایت خواهد کرد».(ضرب المثل 6، 3). این شعار سفر تامسون بود «از روزی که کناره ی روشن اوهایو را به سوی سرزمین موعود ترک گفتم، در حالتی سرگردان یا آسوده سر می کنم».(1)
پدران زائر در پی ایجاد قلمروی پادشاهی خداوند بودند؛ کنعانی دنیوی در دنیای جدید، شاید در بوستون یا نیومکزیکو. آن کنعان جغرافیای معنوی بود که گفتار بسیاری از ساکنان را تحت تأثیر قرار می داد و الهام بخش آن ها برای نام گذاری مستعمرات خود به نام هایی چون «اورشلیم جدید»، «لبنان جدید» و «بیت لحم» بود. تامسون و نسل او به نوبه ی خود به سرزمین موعود سفر می کردند.
با آرزوی نویدبخش و دعایی پرشور در انتظار آنیم که زیارت دلپذیر به کنعان خاکی از این به بعد در ملکوت ادامه یافته و جاودانه شود.(2)
تامسون هنگام ورود به سرزمین مقدس با تعجب می گوید:
اولین گام ما بر سرزمین مقدس! به نظر من سرزمین وعده ها از سرزمین هایی که به پدر با ایمان داده شده است، زیادتر از همان گیرایی برخوردار است، همان گونه که خداوند می گوید: «به پا خیزید، در طول و عرض این سرزمین قدم گذارید، چرا که آن را به شما اعطا کردم». این وعده به من نیز داده شده است و منظور این است که می خواهم قبل از ترک این سرزمین از دان تا بئر سبع(3) را از آن خود کنم.(4)
هر یک از مسیحیان دلباخته از همین «روند زیارت» پیروی می کردند. کنعان آمریکایی سرآغاز کنعان دنیوی بود که به نوبه ی خود از منظر بیش تر مسیحیان آمریکایی نشانگر سلطنت دوباره به حساب می آمد. این مسئله با موقعیتی که چارلز اندروز در «روند زیارت» خود به سرزمین مقدس در پیش می گیرد(5) یا روند سفر چارلز ادوین برگ [یک مسیحی با ایمان و تعصب کم تر] برای دسترسی به «انجیل کوچک» منافاتی ندارد؛ انجیلی که مادرش در چمدان او گذاشته بود و هنگامی که در صومعه ی سنت کاترین(6) بر روی کوه سینا قرار داشت، بندهایی از سفر خروج را قرائت کرد.(7)
در گزارش های مسافران به مشرق زمین، حسی از آشناپنداری - کشف دوباره ی مناطق کشف شده - به چشم می آید. گویی این زائران آشنایی را با سرزمین زایش و تولد معنوی خود از سر می گرفتند.(8) کلام استیفن الین هنگام نزدیک شدن به شهر اورشلیم و کوه زیتون، اوج هیجان زدگی و جذبه را از خود نشان می دهد. او می گوید:
مکانی که ذهنم را با یادها و احساسات تسلیم خود می کرد و با نیروی وسوسه انگیز به سوی من می شتافت. زمینی را زیر پا می گذاشتم که به احتمال قریب به یقین جای پا و محل عبور همیشگی مسیر منجی مقدس و حواریون همراهش بود. باغ گتسمانه(9) که هنگام عبور از شهر از آن گذشتم، باغی در دره ای عمیق که در زیر پای من واقع شده بود و منظره ای تمام از آن رخ نمایی می کرد، سراشیبی کوهی که از آن بالا رفته بودم و بر روی قله ی مرتفع آن ایستاده بودم. همه ی این مکان های دوست داشتنی و محل بارها رفت و آمد منجی بودند... جز کالواری، هیچ نقطه ای از جهان همانند کوه زیتون به این اندازه تاریخی و غنی با پیوندهای مذهبی گره نخورده است.(10)
برای کشیش آمریکایی خیلی سخت بود که این شهر را ترک کند.
برای من خیلی دردناک بود تا از آن همه نماد مقدس دور شوم؛ نمادهایی که با کمک قدرت آن ها هفته ها بی چون و چرا تخیل و روح و جان من تسلیم آن ها بود و افکارم همچنان به کالواری و کوه آلیوت(11) و باغ گتسمانه خیره مانده بود. ساعت هایی که در همراهی با این صحنه های مقدس گذراندم، شاد بود و چقدر زود سپری شد؛ خطوط عمیق و جاودانی که تصویر و پیوندهای ملایم خود را بر ذهن من نقش می انداخت.(12)
کلمات کشاورز مسافر اهل تِنِسی در مورد سرزمین مقدس بلاغت کم تری دارد، ولی صادقانه بیان می شود و بیانگر آن است که این احساسات هم از توده های کم سوادتر و هم از روحانیون فرهیخته نشأت می گیرد. در حقیقت، حیرت رابرتسون از عدم توانایی او در شناخت مکان های حقیقی و تصاویر مقدس که در تخیل مذهبی خود پرورانده، منتج می شود. رابرتسون می گوید «در مسیرمان به سمت اورشلیم پس از این که کمی از حبرون(13) دور شدیم، درختی را مشاهده کردیم که از قرار حضرت ابراهیم(ع) در زیر آن با فرشتگان همدل و هم راز شده بود. اعراب این درخت را بلوط می نامیدند». علاوه بر این، رابرتسون از بی حاصلی منطقه ابراز ناراحتی می کند و از تغییرات بزرگی حیرت می کند که «از قرار معلوم از هنگامی که این سرزمین مملو از شیر و عسل بوده، به وقوع پیوسته است».(14) با این حال، او در حقیقت، در جایی ایستاده بود که مقدس ترین سرزمین به حساب می آمد؛ سرزمینی که تولد منجی را به خود دیده بود و تمام مسیحیان به آن جا حرمت می گذاشتند. رابرتسون از درک این مطالب ابراز حیرت می کرد.
این فوران وجدآور در نتیجه ی فوجی از خاطرات مذهبی بود که به ذهن زائران سرزمین مقدس خطور می کرد. حسی از تصور تحقق یافته و درکی از گذشته ی فرهنگی و تاریخی بر آن ها حاکم بود. بیان این احساس گاهگاهی از تجربه ی کتب مقدس مشتق می شد، همان گونه که سارا هایت می نویسد.
هنگامی که سمت چادرمان باز می گشتم، احساسی بر ذهنم دوباره خطور کرد که اول بار هنگام ورود به ساحل سوریه با جذبه ای فزاینده من را محسور خود کرده بود. در آن هنگامه احساس می کردم در حقیقت، پا بر خاک فلسطین گذارده ام؛ سرزمینی که آبستن حوادث بسیار عظیمی بود. تمام خاطرات گذشته ی من، چه مذهبی و چه غیر مذهبی، در ذهنم تازه شده بود و تصور می کردم که در هر چهره می نگرم، اسقف می بینم و در هر سالار دلاور، یک حواری.(15)
هر گام در این مسیر، صحنه ای از رویداد مرتبط با کتاب مقدس یا حوادث پیش آمده برای مسیحیان نخستین جلوه گر بود. جوسایا بروئر هنگام عبور از ازمیر به سمت قسطنطنیه، سفر قدیس پل را به خاطر می آورد و با حسی هوشمندانه، به تعبیری، خود را حواری مأموری به حساب می آورد، گرچه «برعکس ترتیب آخرین سفر حواری پل به سوی اورشلیم» حرکت می کند.(16)
سرزمین و کتب مقدس در کنار هم، با همان شدت و وضوح در تجارب مسافران به مشرق زمین ظاهر می شدند. این مسئله تا اندازه ای در نتیجه ی خاطرات کودکی آن ها از قرائت کتب مقدس بود، اما به شکلی پرشورتر ظاهر می شد، زیرا بسیاری از مسافران کتاب مقدس را همراه خود به این سفر می آوردند و ساعت های طولانی را صرف قرائت توصیف های متنی از مکان های جغرافیایی مقدس می کردند. در واقع، ویلیام تامسون در بخش پیش گفتار اثر خود با عنوان سرزمین و کتاب هدف خود را «نشان دادن کلام خداوند» می داند که «فی نفسه در خور ستایش است. بر اساس این حقیقت بنیادی، نویسنده تحمیل اثر پیش رو بر اذهان عمومی را توجیه می کند.(17) تامسون در پی هدایت خواننده ی اثر به سمت «سرزمین پاک» کتب مقدس است؛ جایی که خوانندگان می توانند با خواندن کلام او، تصویری مکمل را نسبت به کتاب مقدس درک نمایند و از این رو، «ماجراهای زندگی مسیح و مریدان او در سرزمین مقدس» را در ذهن خود مرور کنند.(18) حتی آن هایی که در کنج منازل خود در آمریکا کتاب مقدس را قرائت می کنند، می توانند با دیدن توضیحات تامسون این پیش آمدها را از خاطر بگذرانند؛ توضیحاتی که «روشن گر صحنه های مقدسی است که نویسنده ی این اثر در این سرزمین یکسان، در بحبوحه ی همان صحنه ها، عمیقاً از سر همدلی و دوستی تشابهی با این معلم ربّانی و با زندگی درونی و برونی کتاب پروردگار برقرار می کند».(19)
بررسی امروزی اثر سرزمین و کتاب بر موقعیت مهمی تأکید می کند که کتاب مقدس در زندگی مسیحیان در آمریکا به خود اختصاص داده است. نوشته های تامسون مورد تحسین و تمجید قرار گرفتند، زیرا او با توصیف صحنه های مقدسی که در آن حوادث کتب مقدس رخ داده، به مسیحیان در شناخت کلام خداوند یاری رسانده است. از سوی دیگر، کتاب مقدس از منظر مسافران به سرزمین مقدس، از جمله خود تامسون، همچون راهنمایی به سوی این سرزمین عمل می کند. کتاب مقدس برای تأیید صحت برخی از مکان ها یا کشف مکان های دیگر به کار می رفت. اگر در مورد هر محل تشکیک می شد، کتاب مقدس سند محکم تری ارائه می داد، بنابراین مکان ها به جای اشاره با نام های فعلی با اسامی مذکور در کتب مقدس شناخته می شدند. مثلاً سارا هایت هنگام بازدید از حومه ی قاهره، در محل عین شمس توقف می کند و به خاطر می آورد که این مکان در کتب مقدس با عنوان «آون» ذکر شده است. او بیان می کند که از شهر چیزی جز بقایای یک دیوار ویران که معبد را محصور می کرده، باقی نمانده است. او می افزاید «هیچ مکانی در جهان این احساس خاص» را در او ایجاد نکرده است. حتی او نمی تواند علت جذبه ی این مکان ویران را توضیح دهد، اما پس از آن، «چشم خیال» به کمک حافظه ی او می آید و بندهایی از کتاب مقدس را به یاد می آورد.(20) همان طور که «فصل به فصل» از کتب مقدس را قرائت می کند، متوجه می شود که کشش آن مکان در نتیجه ی احساسی است که او «از نخستین تاریخ کتب مقدس» درک می کند.(21)
کتاب مقدس همچنین در این سفرها به عنوان منبعی مناسب از مطالب موضوعی برای ایراد خطابه ها و وعظ ها به حساب می آمد. مثلاً زمانی که هایت در صیدا - جنوب لبنان - بود، نامه ی در دست انشا را کوتاه می کند و می گوید:
تصور می کنم که همین مطالب برای امروز عصر کافی باشد، چرا که وقت آن رسیده تا در سخنرانی با محوریت کتاب مقدس شرکت کنیم. متن سخنرانی آقای آر(22) امشب در مورد سفر پیدایش 49، بند 13 است. «زبولن(23) در پناهگاه دریا ساکن خواهد شد و او پناه کشتی ها خواهد بود و سرحد آن تا صیدا خواهد بود»... فردا سفرمان از بیروت به این مکان و از آن جا به صیدا است.(24)
یکی از مکان های کتاب مقدس که مسافران به مشرق زمین بسیار از آن تجلیل می کردند، ادومیه ی کتب مقدس بود و آمریکایی ها بسیار تلاش می کردند تا این منطقه را شناسایی کنند و اهمیت مذهبی آن را دریابند و در واقع، در زمره ی اولین افرادی باشند که «پا به آن می گذارند». استیونز در کتاب خود با عنوان وقایع سفر به مصر بیان می کند که تصمیم داشته مستقیم از دل بیابانی صحرای سینا به سرحد سرزمین مقدس پا گذارد و به رغم خاطرات و مشکلات مسیر، مدتی این فکر را به کنار می گذارد و موضوع دیگری را در پیش می گیرد، که در نهایت مقاومت در برابر این اقدام را غیر ممکن تلقی می کند.(25)
هنگامی که ادگار آلن پو(26) بررسی کتاب اسیتونز را به سفارش دفتر نیویورک ریوییو(27)(اکتبر 1937) آغاز می کند، «علاقه ی زیادی به این کار» پیدا می کند و پی می برد که «این کتاب با سبکی نو و بروز احساسی خاص به رشته ی تحریر درآمده که هر دو این موارد ارزش توجه بیش تری می طلبد». اما به رغم تمجید فراوان پو از این اثر، او به دلایلی با تفسیر استیونز و کیت(28) از پیش گویی کتب مقدس در رابطه با ادومیه مخالفت می کند. در واقع، پو پس از تجزیه و تحلیل طولانی از این اثر، به این نتیجه می رسد که کلام عبری کتاب مقدس به معنای نفرین بر کسی خواهد بود که «در آن بارها گذر کند» نه کسانی که از میان سرزمین عبور می کنند. پو می گوید:
منظور پیامبر آن است که در آن سرزمین هیچ نشانی از حیات و موجود زنده نخواهد بود و هیچ کس در داخل آن تردد نخواهد کرد. البته این موارد را باید با میزان عادی از اغراق ادبی که از ویژگی های اصلی و در حقیقت، از خصوصیت بنیادی این زبان است، در نظر گرفت.(29)
این موضوع آن قدر مهم بود که در آگوست 1841، هنگامی که پو وقایع سفر به آمریکای مرکزی اثر استیونز را بررسی کرد، بخشی عمده ای از آن بررسی را بار دیگر به قطعه ای از کتاب اختصاص داد که در مورد ادومیه بحث می کرد. پو دوباره به این نتیجه می رسد که اشاره ی این پیش گویی به «ساکنان آن سرزمین است. پیامبر تنها از متروک گذاشتن و ویرانی کلی این سرزمین سخن می گوید».(30) شاید پو به خاطر آن «اشتباه» در تفسیر کتب مقدس، نظر خود را درباره ی کتاب قبلی استیونز تغییر می دهد و «در مجموع، شهرت زیاد آن اثر را مورد توجه قرار می دهد و نه شایستگی آن را».(31)
با این حال، همه ی آمریکایی ها با نظر پو نسبت به اثر دکتر کیت به نام شواهد پیش گویی هم عقیده نبودند. در حقیقت، این کتاب همراه دائمی مسافران به سرزمین مقدس بود و از آن همچون راهنمایی برگزیده برای دیدار از مکان های محترم مذکور در کتب مقدس بهره می بردند. مثلاً سارا هایت می گوید «کتاب کشیش دکتر کیت، با عنوان شواهدی دال بر درستی دین مسیح، که از تحقق تحت اللفظی پیش گویی استنتاج شده است، منبع ارزشمندی در خلال سفر اینجانب به حساب می آید و به تفصیل تجاربم را تأیید می کرد».(32)
میلارد نسبت به تفسیر تحت اللفظی از اشاره های کتاب مقدس در مورد مکان های خاص سرزمین مقدس اهمیت چندانی نداده است. با این حال، کتاب محققان اثر دکتر رابینسون را همراه خود داشت و احترام زیادی برای آن قائل بود. میلارد هم چنین از اثر تامسون، موسوم به سرزمین و کتاب و کتاب شواهد دکتر کیت بهره می گرفت.
استیفن اُلین از دیگر مسافران به مشرق زمین بود و خود در کسوت روحانیت به این اشاره ها و به حقیقت مکان های جغرافیایی محل ها و رویدادهای مذکور در کتب مقدس توجه خاصی داشت.(33) حتی چارلز ادوین برگ لیبرال و دارای طرز فکر سیاسی، بیستمین فصل از سِفرِ خروج «به خصوص قسمت ده فرمان آن» را در صومعه ی سنت کاترین بر روی کوه سینا قرائت می کند. او هم چنین به خاطر می آورد «تکه ای از صخره ی گرانیتی زیر پای خود را شکستم و آن را به عنوان سوغات به خانه بردم».(34)
این تفسیر تحت اللفظی از متون کتب مقدس در شناخت برخی از مکان ها به چنان حد احمقانه ای می رسید که ویلیام لینچ در یک زمان آن هایی را سرزنش می کند که با زبان بازی اهمیت متون مقدس را لوس می کنند. و او مشرف به دریای الجلیل، پیوندهای مقدس آن را به یاد می آورد و می گوید:
من نسبت به موضوع این مکان های روایت شده، نه ایمان بی چون و چرا دارم و نه تاکنون قصدی بر خرده گیری از آن ها داشته ام. افراد ناکام آن هایی هستند که به جای ابراز شگفتی یا شادمانی از این فرصتی که به آن ها داده شده تا به چشم دیده به این صحنه ها بنگرند، از ادای احترام به این نمادها امتناع می ورزند و هر تمنای تشکرآمیز را با پرسشی گلایه آمیز از همسانی دقیق با این صحنه ها فرو می نشانند. باید از این نوع شک گرایی بی رحمانه که بسیار به کفر نزدیک است، دوری گزید.(35)
مسافران گهگاه با تجارب بسیار ناخوشایندی مواجه می شدند: از گرمای سوزان بیابان گرفته تا فقدان نیازهای اولیه. این شرایط نشاط مذهبی مسافران را هنگام عبور از جای پای حضرت موسی یا دیدار از مکان های محترم سرزمین مقدس تباه می کرد. اما ناخوشایندترین تجربه [تجربه ای که در واقع، از نفرتی عالم گیر برانگیخته می شد] کشف منطقه ای بود که در حقیقت، ساکنان آن فرهنگ و اعتقادی متفاوت از عقاید مسافران داشتند. زمانی که مسیحیان غربی پس از سفری طولانی آن هم با پیش نگری هایی بسیار به حبرون، اورشلیم یا قسطنطنیه پا می گذاشتند، تنها حافظان مکان های مقدس خود را مسلمانان یا در بهترین حالت مسیحیان و کاتولیک های شرقی می یافتند. آن ها که از دید مسافران، بومیان ناآشنا و «اشغالگر» تلقی می شدند، متجاوزان گم راه به سرزمینی بودند که مسافران آمریکایی از آن خود می دانستند. از دید برخی از آن حضور مسلمانان در سرزمین مقدس، در حقیقت، در کل منطقه ی مجاور آن، یادآور خاطرات تلخی از گسترش اسلام بود و دائم آرزوی اخراج مسلمانان از سرزمینی را که به غربیان مسیحی «تعلق» داشت، در ذهن آن ها می پروراند. این گونه اندیشه ها بر واقعیت های موجود در امپراتوری عثمانی می افزود و بازپس گیری سرزمین مقدس و اضمحلال سریع اسلام را در بین غربیان بر می انگیخت. حتی ذهن مسافرانی که پا به اولین بندر ورودی مشرق زمین می گذاشتند، از این تفکرات آکنده بود. قسطنطنیه دروازه ی اروپا به مشرق و پایتخت امپراتوری عثمانی، منبع پرباری از این پیوندهای مسیحی را در اختیار می گذاشت. جوسایا بروئر در کنار دیوار قدیمی شهر ایستاده و هر آن چه در اطراف خود را به دست فراموشی سپرده بود و تنها «دروازه ی کانون»(36) را مشاهده می کرد که محمد دوم، امپراتور عثمانی، در سال 1453 از آن جا وارد شهر شده بود.(37) بروئر با حسی صلح جویانه، اما با اعتقادی راسخ پیش بینی می کند:
نشان صلیبی مقدس تر از آن چه مبارزان جنگ های صلیبی با خود حمل می کردند، جای خود را به هلالی خواهد داد که همه جا بر بالای مناره ها به اهتزاز درآمده و به جای پرچم به رنگ خون که شمشیری از درون آن کشیده شده است، لوای سفید رنگ و شاخه ای از صلح بر روی این دیوارها بر افراشته خواهد شد.(38)
سارا هایت در همان جا، نقطه ی ضعیفی در دیوار شهر مجسم می کند که او را به یاد:
شکافی می اندازد که آخرین امپراتورها را به نابودی کشاند و با شجاعت از باقی مانده ی این شهر، که روزی امپراتوری بزرگی بر آن حاکم بود، دفاع نمود. اول بار از میان آن شکاف فوجی از تاتارها به درون این شهر زیبا سرازیر شدند که تشنه ی خود مسیحیان بودند و با خنجرهای خود هر چه می خواستند کردند و از آن جا بود که بر روی اجساد به خاک افتاده ی یونانی ها پرچم اسلام برافراشته شد.(39)
در حقیقت، تمام شناخت تاریخی، سیاسی و مذهبی هایت زمانی برانگیخته می شود که او از بسفر عازم بخش شرقی قسطنطنیه است. او می گوید:
در آن نقطه که آسیای متخاصم به نزدیک ترین نقطه در اروپا می رسد، دو قطعه دیگر علامت گذاری شده اند. آن نقطه در حقیقت، جایی است که روزگاری نیروهای مسیحی از شدت مراقبت دائمی و منازعه ها خسته و ضعیف شدند. از همان مکان عثمانی های مغرور همانند سیلاب بر سر اروپای مسیحی مکان عثمانی های مغرور همانند سیلاب بر سر اروپای مسیحی خراب شدند. آن ها هرگز از این نقطه به عقب نخواهند نشست تا روزی که مسیحیان برآشفته، امپراتوری غارتگر آن ها را به نابودی خواهند کشاند و بقایای ضعیف آن ها را زیر پای خود لگدمال خواهند نمود.(40)
با این حال، تا آن زمان «کلیسای سنت سوفیا و کلیساهای مشابه آن، زنجیره های تحقیرآمیز هلال پیروزمند را به گردن خواهند داشت».(41)
اظطرابی که هایت در قسطنطنیه از خود بروز می دهد، گویی بر احساسات صاحبان پیشین آن مکان دلالت دارد. اولین گنبد که هایت مشاهده می کند، مربوط به مسجد سنت سوفیا بود که «زمانی معبد با شکوه قسطنطنیه به حساب می آمد و پرستشگاه پیروان دین مسیح شده اند».(42) هایت می گوید «بسیاری از این ساختارهای شکوهمند به مسجد تبدیل شده اند».(43) مسلمانان قسطنطنیه را بی حرمت کرده اند و «هر تپه از این شهر با مساجد پوشانده شده و همه جا گنبدهای متورم و مناره های سر به فلک کشیده، افق پیچ در پیچ این منظره ی زیبا را در هم شکسته اند».(44) تغییراتی که گریبان گیر قسطنطنیه بود را می توان تنها از دید فردی مشاهده کرد که احساساتی پیش پندارانه و شخصی نسبت به آن داشته است. این «خانم نیویورکی» که هرگز پیش از این، شهر را ندیده بود، با اولین دیدار از سر درد اشک می ریزد.
آیا این جا سرزمینی نیست که ذاتاً نعمت در آن از حد گذشته و تمام روح انسان را به سوی ملکوت رهانیده است؟ و این جا همان جایی نیست که آن نعمت ها شکرگزاری نمی شوند و صاحبان نادان و کاهل این خاک نسبت به نعمات جاری در آن غفلت و حماقت به خرج می دهند؟ آیا این جا همان جایی نیست که روزگاری پایتخت باشکوه امپراتوری روم بوده و حال محل حضور جمعی تاتار وحشی شده است؟(45)
به همین شکل، شاید دور نباشد آن روزگاری که هلال از هر یک از این مناره های افراشته بر زمین افتد و نشان دین مسیح به جای قبلی خود بازگردد و این گنبدهای متورم بار دیگر از صدای شکر به درگاه خداوند مسیح به لرزه درآیند.
مسافران آمریکایی در این سرزمین «مذکور در کتاب مقدس» هنگامی که می دیدند مسلمانان، اعراب یا ترک ها بر این خاک سلطه دارند و صاحب اختیار مکان های مقدس مسیحیان هستند، احساسات شدیدتری از ناامیدی و خصومت را از خود بروز می دادند. مثلاً دیوید دور، سیاه پوست آمریکایی، هنگام ورود به حبرون با تعجب اظهار می کند:
پس از 35 روز عبور از بیابان به حبرون رسیدیم؛ مدفن حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب. در این جا سه روز ما را در قرنطینه نگه داشتند. بعد از عبور از هزاران کیلومتر راه، اعراب اجازه ی ورود به مسجد را ندادند؛ مکانی که اجساد این مردان نامی درآن جا دفن شده است.(46)
در این جا گویی توهینی غیرقابل تحمل حاکم بود. در اورشلیم، شهر مقدس، تنها بزرگی و ارتفاع یک مسجد او را می آزرد:
گنبد مسجد عمر [خلیفه ی دوم] در زیر پرتو خورشید می درخشید و این مکان مقدس محمدی بالاتر از تمام ساختمان های این شهر، سر به فلک کشیده بود؛ شهری که روزگاری به خاطر پرهیزکاری اش «مایه ی مباهات جهان» به شمار می رفت. آری، مسجد ترک ها با دیده ی تحقیر به مرقد افتخارآمیز ما می نگریست.(47)
یکی دیگر از مسافران آمریکایی سختی های مسیر بیابانی قوم بنی اسرائیل را به جان می خرد تا تنها پا به حبرون گذارد؛ اما در می یابد:
قدم گذاردن در این خیابان های کثیف تأثیر خیلی خوبی بر من نداشت. مسجد بزرگ تنها نقطه ی برجسته ای بود که از دور مشاهده می شد؛ ساختمان عظیمی که غار مکفیله(48) را پوشانده، اما هیچ «مسیحی آشغالی» حق ورود به آن ساختمان را ندارد. مردم شهر متعصب ترین مسلمانان جهان هستند و با خنده ای تحقیرآمیز، مسیحیان را به استهزا می گیرند.(49)
با این حال، رابرتسون فهرستی از مراجع مربوط به این مکان های محترم مذکور در کتب مقدس را به خوانندگان ارائه می دهد «که نقل تمام آن نیاز به فرصت بسیار زیادی دارد».(50) هنگامی که رابرتسون و گروه همراهش به نقطه ی مشرف بر اورشلیم رسیدند، توقف کردند تا لب به تحسین «زیباترین شهر جهان بگشایند... شهر مردمان برگزیده ی خداوند که بر روی معبد آن به اذن او به دیدار پیشگاه خداوندگار حاضر می شوند». اما افسوس، معبد به وضوح قابل مشاهده نیست؛ «مکان آن با مسجدی محمدی اشغال شده و به جای معبد باشکوه، گنبد و مناره های فراوان برافراشته اند».(51)
بسیاری از مسافران آمریکایی در اورشلیم، به خصوص هنگام نماز جماعت، از مسجد عمر بیرون رانده می شدند. این مسئله حس نفرت را بر می انگیخت و آن ها را بر آن می داشت تا اظهاراتی تنفرآمیز علیه جمعیت مسلمانان ابراز نمایند. نظراتی تقریباً مشابه از قلم اشخاص مختلفی چون رابرتسون، جی. وی. سی. اسمیت. ویلیام میلارد، چارلز ادوین برگ، چارلز دبلیو، اندروز و بسیاری از دیگران بیان می شد که در برابر این «تجاوز» مسلمانان بر حقوق مسلم مسیحیان لب به اعتراض می گشودند. اسمیت به دیدن پاشا می رود؛ حاکم نظامی ترکی که طبق اظهارات اسمیت «محل اقامت او در مجاور دیوار چهارگوشی قرار داشت که روزگاری حضرت سلیمان برای معبد تدارک دیده بود؛ مکانی که حالا به واسطه ی وجود یک مسجد و مدرسه ی دراویش به آن بی حرمتی شده بود». اسمیت سپس گفت و گوی جالب خود با پاشا را توصیف می کند:
برروی یک کرسی که به طرز متفاوتی با تشک و بالش نرم مزین شده بود، مردی بزرگ، شخصیتی متین و خوش چهره جلوس کرده بود که حدود شصت سال سن داشت. او چهار زانو نشسته بود و چپق می کشید. مترجم اشاره کرد که ما آمریکایی هستیم و هدف از این دیدار هم بررسی دیوار مقدس است. ملازم پاشا با بزرگواری سلام کرد و ابری بلند و سیم مانند از دود تنباکو را بیرون داد. با شکوهی در خور اظهار داشت «الله اکبر» و بی درنگ اجازه ی این کار را داد.(52)
اسمیت در ادامه توصیفی از مسجد و گنجینه های مذهبی را ارائه می دهد که مسافران غربی انتظار یافتن آن را داشتند. (اسمیت تکه ای از گوشه ی سنگ مسجد را می شکند تا به عنوان یادگاری به خانه بیاورد، گرچه امکان داشت دستگیر شود).(53) همین تجربه ی مشابه، خشم فراوانی را در میلارد نسبت به مسلمانان بر می انگیزد. وقتی که مانع از ورود او به مسجد می شوند، مکانی که به بیان او در واقع، محل معبد باستانی بوده است، فریاد می کشد «شرم بر اسلام!»(54)(55)
برگ و اندروز دو آمریکایی هستند که تفکر متفاوتی دارند، ولی نسبت به این تجربه واکنش مشابهی نشان می دهند. برگ فرد روشنفکری بود که به دقت مکان های مذهبی بررسی کرده بود. او در اظهارنظری می گوید «مسلمانان رذل»(56) باید از این سرزمین بیرون رانده شوند.(57) اندروز، مبلّغ متعصب، از دیدن سلطه ی مسلمانان بر مکان های مقدس احساس رنج می کند و برخورد مسلمانان را به تعالیم «برگرفته از پیامبری دروغین» نسبت می دهد.(58)

پی نوشت ها :

1. دبلیو ام. تامسون، سرزمین و کتاب (لندن، هارپر و برادران، 1905)، صفحه ی 46.
2. دبلیو ام. تامسون، سرزمین و کتاب (لندن، هارپر و برادران، 1905)، صفحه ی 20.
3.Dan&Beersheba
4. دبلیو ام. تامسون، سرزمین و کتاب (لندن، هارپر و برادران، 1905)، 19 و 24 ژانویه 1857، (سفر پیدایش، 13، 17).
5. اندروز، مکاتبات خصوصی، 24 سپتامبر 1841.
6.St. Catherine
7. بِرگ، مکاتبات خصوصی، نامه به پدرش، بیروت، ششم مارس 1842.
8. یکی از نمونه های عالی از احساس تعلق خاطر به مشرق زمین در شعر بایارد تیلور، موسوم به شاعری در شرق، نمایان است.
9.Garden of Gethsemane
10. استیفن اُلین، زندگی و نامه های استیفن الین (نیویورک: هارپر، 1853)، جلد 2، صفحه ی 112.
11.Olivet
12. استیفن اُلین، زندگی و نامه های استیفن اُلین (نیویورک: هارپر، 1853)، جلد 2، صفحه ی 329، همچنین برای دیدن توصیف های احساسی مشابه، خاطرات میلارد، صفحه ی 249 را ببینید.
13.Hebron
14. رابرتسون، شرح خاطرات سفر، سند دستنویس در کتابخانه ی دانشگاه دوک، بخش نسخ خطی، صفحه ی 30.
15. هایت، نامه ها، جلد 2، صفحه ی 34.
16. بروئر، اقامتگاه، صفحه ی 77.
17. تامسون، سرزمین و کتاب، صفحه ی 11.
18. تامسون، سرزمین و کتاب، صفحه ی 12.
19. تامسون، سرزمین و کتاب، صفحه ی 13.
20. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 245.
21. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 246.
22.Mr.R
23.Zebulon
24. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 307.
25. استیونز، وقایع سفر به مصر، صفحه ی 138.
26.Edgar Allan Poe
27.New York Review
28.Keith
29. ادگار آلن پو، اکتبر 1837، صفحه ی 18.
30. مجله ی گریم، آگوست 1841.
31. مجله ی گریم، آگوست 1841.
32. هایت، نامه ها، جلد 2، صفحات 8-97.
33. استیفن اُلین، سفر به مصر، البتراء عربی و سرزمین مقدس، دو جلد، ویرایش چهارم (نیویورک: هارپر، 1884)، جلد 2، صفحه ی 117.
34. بِرگ، مکاتبات خصوصی، نامه به تاریخ ششم مارس 1842.
35. لینچ، شرح داستان، صفحه ی 153.
36.Cannon
37. بروئر، مکاتبات خصوصی، صفحه ی 94.
38. بروئر، مکاتبات خصوصی، صفحه ی 65.
39. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 43.
40. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 26.
41. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 80.
42. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 81.
43. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحه ی 82.
44. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحات 2-31.
45. هایت، نامه ها، جلد 1، صفحات 40-39.
46. دور [Dorr]، مرد رنگین پوستی که گرداگرد جهان را سیر کرد، صفحه ی 180.
47. دور [Dorr]، مرد رنگین پوستی که گرداگرد جهان را سیر کرد، صفحه ی 84.
48.Macphelah
49. رابرتسون، خاطرات، صفحه ی 110.
50. رابرتسون، خاطرات، صفحه ی 110.
51. رابرتسون، خاطرات، اورشلیم، 29 آوریل 1854، صفحه ی 110.
52. اسمیت، زیارت فلسطین، صفحه ی 120.
53. اسمیت، زیارت فلسطین، صفحه ی 123.
54. ترجمه ی دقیق این نوع واژگان فقط برای نشان دادن میزان خصومت و دشمنی دیدگاه صهیونیستی این مردمان نسبت به اسلام و مسلمانان است.-م.
55. میلارد، خاطرات، صفحه ی 267.
56.ترجمه ی دقیق این نوع واژگان فقط برای نشان دادن میزان خصومت و دشمنی دیدگاه صهیونیستی این مردمان نسبت به اسلام و مسلمانان است.-م.
57. بِرگ، مکاتبات خصوصی، نامه به مادرش، اورشلیم، 13 فوریه ی 1842.
58. اندروز، مکاتبات خصوصی، هشتم دسامبر 1841.

منبع : شعبان، فؤاد؛ (1390)، به خاطر صهیون(سنت یهودی - مسیحی در فرهنگ آمریکایی)، ترجمه یاسر فرحزادی، تهران، نشر ساقی، چاپ اول.